گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل سی و هشتم
II -دومین بازگشت خاندان بوربون: 7 ژوئیه 1815


دو مجلس و دولت موقف در این باره بحث می کردند که آیا با متفقین، که نزدیک می شدند، به جنگ بپردازند یا برای بهترین شرایط قابل حصول مذاکره کنند. داوو حاضر شد که اگر متفقین در مورد بازگشت لویی هجدهم اصرار ورزند، جنگجویان غیرنظامی شهر را علیه ولینگتن و بلوشر رهبری کند. نمایندگان از این بیم داشتند که مقاومت و شکست به تجزیة فرانسه منتهی شود، و خود آنها تقریباً به همان وضع گرفتار آیند. بقایای «ارتش شمال» ناپلئون برای واترلوی دیگری آماده نبودند، زیرا که به اندازة کافی سلاح در اختیار نداشتند، و دشمنان بین لان و پاریس به هم پیوسته بودند.
لویی هجدهم چون شنیده بودکه یک دسته از متفقین درنظر دارند لویی فیلیپ (دوک د/اورلئان) را به جای او بنشانند، با نگرانی از گنت به کاتو-کامبرزی رفت و در آنجا اعلامیه ای منتشر ساخت (25 ژوئن) و قول آشتی و حکومتی آزادیخواهانه داد. دو مجلس شاد شدند، و در 30 ژوئن دولت موقت و متفقین شرایط مقدماتی تسلیم پایتخت را امضا کردند. قرار شد همة سربازان فرانسوی به آن سوی لوار عقبنشینی کنند، ولی امنیت و اموال شهروندان تضمین شد. در 7 ژوئیه متفقین وارد پاریس شدند. در 8 ژوئیه، لویی هجدهم سواره از شانزلیزه با تشریفات رسمی گذشت و دوباره بر تخت سلطنت فرانسه نشست. استاندار استان سن ضمن خوشامدگویی، عبارت «صد روز» را-ظاهراً برای نخستین بار- به کار برد تا دورة میان دومین روی کار آمدن غاصبانة ناپلئون (20 مارس) و بازگشت آن پادشاه را مشخص کند.
بیشتر مردم حفظ از آغاز تا پایان را به عنوان تنها راه حل عملی مسائلی پذیرفتند که بر اثر درهم فروریختن ناگهانی حکومت ناپلئون به وجود آمده بود. اما بلوشر، با اعلام این که از مهندسان خود خواهد خواست که پل ینا را منفجر کنند، غوغایی برانگیخت (این پل به یادبود غلبة فرانسویان بر پروسیها، در 1806 ساخته شده بود.) گذشته از این، پیشنهاد کرد که همة بناهای یادگاری را که به افتخار ناپلئون برپا کرده بودند نابود شود. ولینگتن به اتفاق لویی هجدهم از بلوشر تقاضا کرد که از این فکر منصرف شود؛ بلوشر اصرار ورزید؛ ولی تزار آلکساندر اول، فردریک ویلهلم سوم پادشاه پروس، و امپراطور فرانسیس دوم که با روسها و اتریشیها و قوای پیمونته وارد شده بودند به آن میهن پرست کهنسال دستور دادند که خشم خود را فرونشاند.
قوای بیگانه در فرانسه در این زمان بالغ بر حدود هشتصدهزار نفر بود، و مردم می بایستی به آنها غذا بدهند و به ترتیب از آنها مواظبت کنند. کاسلری چنین محاسبه کرد که فقط تغذیة اشغالگران برای فرانسه روزانه 000’750’1 فرانک هزینه در بر خواهد داشت. علاوه بر این، هر ناحیه ای می بایستی غرامت سنگینی بپردازد. لویی هجدهم به رهبران متفقین گفت که اگر آنها

بر خلاف اعلامیة خود در 25 مارس اتباع او را به عنوان دشمن تلقی کنند، وی فرانسه را ترک خواهد گفت و به اسپانیا پناهنده خواهد شد. متفقین پذیرفتند که غرامات را به 000’000’50 فرانک محدود کنند، و دلیل آوردند که کارشان بر اثر قوانین جنگی و سوابقی که ناپلئون در پروس و اتریش به وجود آورده است موجه است.
به همین ترتیب، سلطنت طلبان در بعضی از شهرهای فرانسه در «ترورسفید» زیاده روی کردند تا انتقام «ترور سرخ» را که موجب هلاک تعداد زیادی از سلطنت طلبان در 1793-1794 شده بود بگیرند. در مواردی هم دستاویزهای آنان تا حدی موجه به نظر می رسید: مثلا هنگامی که حزب سلطنت طلب در مارسی در تظاهراتی خواهان بازگشتن لویی هجدهم شد، بعضی از سربازان پادگان محلی که هنوز به ناپلئون وفادار بودند به سوی آنها شلیک کردند. فرماندة آنها بزودی جلو این کار را گرفت، و کوشید که قوای خود را از آن شهر مخالف بیرون برد؛ ولی ضمن راه در حدود صد تن از آنها بر اثر تیرهایی که از پنجره ها یا بامها به طرف آنان شلیک می شد به قتل رسیدند. (25 ژوئن) در آن روز و روز بعد، سلطنت طلبان مسلح در شهر به دویدن پرداختند و به سوی طرفداران ناپلئون و ژاکوبنها تیراندازی کردند. دویست نفر قربانی شدند، در حالی که تا آخرین دم فریاد می زدند «زنده باد امپراطور» زنان سلطنت طلب در پیرامون اجساد با خوشحالی به پایکوبی پرداختند. در آوینیون، سلطنت طلبان همه طرفداران ناپلئون را که به اسارت درآورده بودند به زندان افکندند و به قتل رساندند. آنها مخصوصاً در جستجوی مردی – گیوم برونه- بودند که متهم شده بود که سر شاهزاده خانم لامبال را در 1792 بر نیزه کرده و در خیابانها حرکت داده است. وی در هتلی در آوینیون پنهان شده بود. جمعیت او را یافت و تیرباران کرد و جسدش را در کوچه ها بر روی زمین کشاند و با ذوق و شوق برآن ضربه وارد آورد، و پس از آنکه جسدش را به میان رودخانة رون افکند، زن و مرد با شادی به رقص پرداختند (2 اوت 1815). در نیم، مونپلیه، و تولوز مناظر مشابهی دیده شد.
این عملیات وحشیانه را به دشواری می توان به لویی هجدهم نسبت داد. وی اساساً مردی با گذشت بود، اما هرگز نمی توانست مارشال نه را، که قول داده بود ناپلئون را زنده یا مرده بیاورد عفو کند. نه، به جای دستگیری ناپلئون، به طرف او رفته و موجب آن همه کشتار در واترلو شده بود. مارشال نه در 6 ژوئیه از پاریس گریخت، و با جامة مبدل از شهری به شهری می گشت تا اینکه او را شناختند و دستگیر کردند. دادگاهی مرکب از 161 تن از بزرگان او را محاکمه و به خیانت متهم کرد. وی از هیچ یک از کشیشان کمک نخواست، و در 7 دسامبر 1815 توسط جوخة اعدام تیرباران شد.
فوشه و تالران که اکنون از وزیران لویی هجدهم به شمار می رفتند، پیروز ولی ناخشنود بودند. سلطنت طلبان کابینه از فوشه به عنوان شاه کش احتراز می ورزیدند و به پادشاه توصیه می کردند که او را منفصل کند. لوئی مسئله را بدین نحو حل کرد که او را به عنوان سفیر فرانسه



<649.jpg>
ژاک ـ لویی داوید: خودنگاره (ژوئیة 1794). موزة لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


در ساکس منصوب کند (15 سپتامبر)؛ ولی سه ماه بعد او را احضار و از فرانسه اخراج کرد. فوشه ناخواسته از پراگ به لینتس و از آنجا به تریست رفت و در شصت و یک سالگی، پس از یک عمر شیطنت باورنکردنی، در 1820 در تریست درگذشت.
تالران که از لحاظ نیرنگبازی با او رقابت می کرد بیش از او دوام آورد. لویی هجدهم دربارة او همواره با ابیاتی از کورنی یاد می کرد که گفته بود: «به اندازه ای به من خوبی کرده است که نباید از او بد بگویم، و به اندازه ای به من بدی کرده است که نباید از او به خوبی یاد کنم.» ظاهراً تالران بود که دربارة بوربونها گفت: «آنها چیزی نیاموخته و چیزی را از یاد نبرده اند.» اما این مطلب به دشواری دربارة لویی هجدهم صدق می کرد که طرز رفتار با مجالس منتخب را آموخت، به سرداران ناپلئون خوشامد گفت، و قسمت اعظم قوانین ناپلئونی را حفظ کرد. وزیران سلطنت طلب از تالران تنفر داشتند، زیرا او را نه تنها شاه کش و مرتد بلکه خائن به طبقة خود می دانستند. لویی نیز تسلیم آنها شد و او را برکنار کرد (24 سپتامبر 1815). تالران از بین نرفت، بلکه بار دیگر بر سرکار آمد. ولی بیش از لویی هجدهم زیست. پس از استعفای شارل دهم (1830) هم زنده ماند، و در هفتادو شش سالگی به سفارت فرانسه در بریتانیای کبیر منصوب شد (1830 – 1834). هنگامی که مارکوس آولاندن دری در مجلس اعیان از تالران انتقاد کرد، ولینگتن به دفاع از او پرداخت، و گفت که در بسیاری از موارد با تالران سروکار داشته و کسی را نیافته است که منافع کشور خود را شدیدتر و ماهرانه تر از او حفظ کرده، و ضمن رفتار با سایر کشورها درست تر و شرافتمندانه تر از او رفتار کرده باشد. تالران چون این مطلب را خواند، نزدیک بود اشک از دیدگان ببارد، زیرا آن را زیبندة خود نمی دانست، و گفت: «بیشتر از این لحاظ از دوک سپاسگزارم که وی تنها سیاستمدار جهان است که از من به نیکی یاد کرده است.» وی پس از آنکه در تشکیل اتحاد چهارگانه در 1834 شرکت جست، در 1838 در هشتادو چهار سالگی درگذشت، در حالی که هرکس، حتی خود عزرائیل، را فریب داده بود.
در 20 نوامبر 1815، لویی هجدهم دومین عهدنامة پاریس را با متفقین امضا کرد. به موجب این عهدنامه مجازاتهایی که فرانسه می بایستی به سبب موافقت با تجدید حکومت ناپلئون تحمل کند تصریح شد. فرانسه مجبور شد که ناحیة سار و ساووا و چهار شهر مرزی، از جمله فیلیپویل و مارینبورگ، را واگذار کند؛ آثار هنری را که به وسیلة سردارانش گرفته شده بود باز گرداند؛ مبلغ 000’000’700 فرانک به انضمام 000’000’240 بابت ادعاهای خصوصی بپردازد؛ مدت سه تا چهارسال در اشغال نمایندگان و نیروهای متفقین بماند، و هزینة نگاهداری آنها را بپردازد. تالران از امضای این سند خودداری کرد؛ جانشین او، آرمان-امانوئل دوپلسی، دوک ریشلیو، اعتراض کنان آن سند را امضا کرد و سپس فریاد زد: «آبرویم رفت.»